نسيم

هر طلبه یک وبلاگ نویس موفق
  • خانه 
  • هرهفته ترک یک گناه هر هفته ترک یک گناه 
  • تماس  
  • ورود 
24 دی 1395 توسط نسيم

      ✨ #ابـــعـــاد_تـــمـــســـخـــر✨

????در آیات قرآنے از #دو_منظر به مسأله استهزا توجه شده است:
????نخست از منظر امور اعتقادے و مسایل مرتبط با آن است. این آیات که مربوط به حوزه عقیده و دین است به مسأله تمسخر مخالفان دین اشاره مے کند و آنان را از این کار بازمے دارد و تهدید مےکند.
????دوم ازمنظر امور اخلاقے به این مسأله توجه داده شده که این گونه رفتار نه تنها در شأن مؤمنان نیست بلکه ناهنجارے است که مے بایست از آن پرهیز کرد. از این رو قرآن با اشاره به منشأ این ناهنجارے و آثار و پیامدهاے اجتماعے و روحےو روانی آن و بیان عاقبت این کار به کسانے که در این وادے به استهزاے مؤمنان مےپردازند و آن را امرے عادے برمے شمارند هشدار داده و تهدید به مجازات و کیفرے سخت در آخرت مے کند.

 نظر دهید »

هر روز یک حکمت از مولا علی (ع)

24 دی 1395 توسط نسيم

 نظر دهید »
22 دی 1395 توسط نسيم

‍ ‍
 ‍ ????امام صادق (ع) :
✳️بر هر مسلمانی که ما را می شناسد⚜وما را به رهبری قبول دارد⚜
????سزاوار است که; هر روز☀️وشب ????عمل خود رابرخویش عرضه بدارد ????و حسابگر نفس خویش باشد .????????تحف العقول.ص۳۰۱
#محاسبه 
????قرار بندگی : هرشب ده دقیقه اعمال خودمون را محاسبه کنیم.✍

 نظر دهید »
22 دی 1395 توسط نسيم

​❤????❤????❤????❤

#قسمت_هشتم

#رمان_عشق_که_در_نمیزند 
.دلشوره شدید به جونم افتاده بود‌.

با دیدن دکتر بلند شدم و گفتم

-سلام .پس چی شد این پیش بینیتون ۴ روز گذشته و هنوزم….

حرفم با دیدن چشمای باز علی قطع شد.

خدایا شکرت که به هوش اومد

دکترم با حرف من به پشت سرش برگشت و رفت تا حالشو چک کنه.

-چیشد دکتر؟!

حالش خوبه کوتاه میتونید ببینیدش.!

سریع طرف اتاقش رفتم.علی با دیدن من آروم دستمامو فشار داد و گفت:

ملکه من در چه حالن؟!

اشک از چشمام سرازیر شد

- فدای تو بشم چقدر دلم واس ملکه گفتنت تنگ شده بود بهتری؟!

خوبم

-خداروهزاران بار شکر

تو چیزیت نشده!!؟!؟

من چند وقتیه مرخص شدم ولی مرخص جسمی روحن داغون بودم علی نبودنت دیونم کرد.خداروشکر که الان حالت خوبه.من برم سجده شکر به جا بیارم.

علی خندید و گفت 

- برو عزیزم مراقب خودت و مهربونیات باش

بازم با حرفاش قلبمو قل قلک میداد….

…………

شکر الله  شکرالله  شکرالله

خدایا هزاران بار شکرت که علی رو بهم برگردونی. خدایا بابت جون دوباره عشقم شکرت….

…………

یه هفته از بهوش اومدنش میگذشت و روز به روز حالش بهتر میشد.تنها چیزی که باعث ناراحتی همه ما شده بود وضعیت پاهاش بود دکتر گفته بود که اگه به هوشم بیاد فلج میشه ولی من اصلا واسم مهم نبود درست مثل الان همین که زنده بود خودش یه معجزه بزرگ بود.
#ادامه_داره_…

 نظر دهید »
22 دی 1395 توسط نسيم

​❤????❤????❤????❤

#قسمت_هفتم

#رمان_عشق_که_در_نمیزند
اشک روی گونش رو دستام ریخت سرشو پایین انداخت و گفت

چیزی نیس ولی علی رفته تو کما و….

نذاشتم حرفشو ادامه بده بغض گلومو گرفته بود ملافه رو رو سرم کشیدم و گفتم 

-برو بیرون می خوام تنها باشم…

انگار دنیا رو سرم خراب شده بود حالم اصلا خوب نبود صدای جیغ مانند دستگاه رو میشنیدم که بالا اومده بود و هجوم پرستارا به اتاق که بلند بلند میگفتن دکتر دکتر بیمار حالش بد شده…

دیگه چیزی نشنیدم

نمیدونم تا چند وقت بیهوش بودم که دوباره چشمامو باز کردم بابا و مامان بالا سرم بودم با دیدنشون رفتم زیر ملافه و گفتم 

-صدبار باید بگم تنهام بزارید

با اینکه همش ۲ ماه از بودنم با علی میگذشت ولی واقعا عاشقش بودم و دوستش داشتم.

………………

۲ روز از مرخص شدنم میگذشت ولی مامان اینا اجازه نمیدادن برم علی رو ببینم.منم لب به غذا نمیزدم و کار شب و روزم گریه کردن و دعا خوندن واسه علی بود.

…………

با صدای گریه هستیا متوجه شدم نازی اینا اومدن. چقدر دلم واس هستیا تنگ شده بود تو این حال بدم فقط دیدن هستیا آرومم میکرد.هستیا رو طبق عادت مامان آورد بالا دادش دست منو و رفت پایین.ساعت ها هستیا رو تو بغلم میگرفتم و گریه میکردم.کابوس تصادف هر شب منو از خواب بیدار میکرد.هستیایی که حالا ۹ ماهه شده بود منو نگاه کرد و با زبون خودش یه چیزایی بهم میگفت: خیلی شیرین و کودکانه بود. چقدر واس بچه خودم و علی رویا داشتم علی ام مثل من عاشق هستیا بود علی کجایی بیا ببین هستیا داره میخنده؟! علی علی????????????

بازم گریه….

هستیا رو برداشتم و واس اولین بار از اتاقم رفتم بیرون. همه رو مبل نشسته بودن و با دیدن من متعجب شدن.رفتم جلو پای بابا زانو زدم هستیا رو دادم بهش و گفتم:

- تو رو خدا بابا بزار برم علی رو ببینم قول میدم چیزیم نشه؟!

بابا یه نگاهی به مامان انداخت و گفت

-باشه ولی فقط چند دقیقه

……………..

از پشت شیشه ها داشتم اشک میریختم و علی رو میدیم .اکسیژن هوا بهش وصل بود و ضربان قلبش میزد پس چرا چشماش بسته بود؟! علی پاشو ببین دارم گریه میکنم یادته وقتی گریه میکردم میگفتی

- گریه میکنی چشمات قشنگ تر میشه 

میگفتی تا من بخندم

حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده؟؟ علی تو رو خدا پاشو!؟

………………

دکترا امیدی بهش نداشتن میگفتن حتی اگه به هوشم بیاد فلج میشه ولی من….

من خدارو داشتم خدایی که به موقع خوب بلده معجزه کنه….

یه ماهی میشد که عشقم تو کما بود و زندگیم تاریک شده بود.لعنت به اون سفر لعنت به تو نرجس که گفتی اون سفررو بریم.

نمیدونم حکمتش چیه ولی خدا سخت داره امتحانم میکنه.

…………‌……

شب ۲۱ ماه رمضون بود همه رفته بودن احیاء من و مریم جون مادر علی پشت شیشه های بیمارستان نشسته بودیم و زیارت میخوندیم؛

دکتر از اتاق علی اومد بیرون و گفت

- همراه آقای سلطانی

من و مادرش بلند شدیم باهم گفتیم بله

- درسته که امشب شب قدره و باید تسلیت گفت ولی من….

ولی من چی دکتر

-به شما تبریک میگم حال همسرتون رو به بهبود اگه همین جور پیش بره ممکنه چند روز دیگه از کما بیرون بیان!!

باورم نمیشد .این همون دکتری بود که خودش به ما گفت دیگه امیدی نیست باید دستگاه هارو جدا کنیم و…. ولی ما نذاشتیم.

بهترین خبر عمرم رو شنیده بودم….

………..

تمام اون دو سه روز که دکتر پیش بینی کرده بود مدام پیشش بودم تا لحظه به هوش اومدنش اولین نفر باشم که میبینمش.

روز چهارمم گذشت و علی به هوش نیومد.
#ادامه_داره_…

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21
  • ...
  • 22
  • ...
  • 23
  • 24
  • 25
  • ...
  • 26
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 98
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

نسيم

اين وبلاگ براي اطلاع رساني ايجاد شده است.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • اخبار
  • حديث
  • احكام

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس